از روز های شبیه امروز زیاد داشته ام . صبحش از ساعت ۱۲ با خستگی از کم خوابی ! شروع میشود . برنامه ای که تا حدودی برای خودم معین بوده که چه کاری برای امروز بوده را کمی سر و سامان میدهم .. اواسط کار هزاران بار به این نتیجه میرسم که این برنامه آنقدر ها هم که از آن انتظار داشتم خوب نبوده و میتوانسته به ترتیبی دیگر باشد .. . 
دلیل این رفتار را بار ها با خودم بررسی کردم . از دلایلی که به ذهنم میرسد :
۱-مثلا اینکه خوب این روز ها (این عبارت پر تکرار ترین عبارت این وبلاگ میشه حالا میبینین !!) دیگر مثل قبل برای متعین نیست که از این سرای فانی چه میخواهم ..  برایتان حتما جالب هست که فانی بودنش بهترین قسمت آن نیز برایم هست . 
مثلا امروز با خودم به طور کلی معین کرده بودم اقتصاد بخوانم .همان درسی که هم خیلی دوستش دارم(نه نگو خودم رو دارم گول میزنم ! ) هم هفته ی بعد امتحانش رو دارم . رفتم سراغ اون فصلی که اون هم از قبل معین شده بود . اما مطالبش اونقدر بدیهی مینمود که میلم رو به خودنش از دست دادم .. چند خط  چند خط رد میکردم .. 
همون حرفیه که بالا زدم ..حواسم خوب جمع درس نیست . چون خیلی برام نقش حیاتی نداره . 
میگن ی بار ی شاگردی میره پیش ی استاد فلسفه ای میگه استاد میخوام فلسفه بخونم .
 استاد میگیره از گردنش و میکنش تو آب! به مرز خفگی که میرسه میارش بالا ! شاگرد میگه بابا نخواستیم  ما رو داری به کشتن میدی (و به خیالش فلسفه چیزی جز راهی برای مردن بود.بهتر مردن ) . استاد میگه هر وقت رسیدی به این مرتبه از خواستن که فلسفه رو به اندازه ی جونت در لحظات خفگی بخوای بیا.
از چند وقت پیش فهمیدم اگر هم دنبال حقیقت هستم فقط برای زندگیه .. برای بهتر و با خیالی راحت تر زندگی کردن . فلسفه (بهتر است برای من بگوییم فلسفه بافی های بی معنی ) آنقدر پیچیده میشود گاهی که دیگر توان نقض کردن باور هایی که تا بحال با همین روش به آن ها دست یافته ای را نداری .. مار تو آستینت پرورانده ای شاید. 
لذت . 
لذت آرامش . لذت این که عقیده مند به اصول فکری ای هستی که با طی مسیر دشواری به دست آمدند و بر خلاف عقیده های معمول مردم کمتر میشود نقدشان کرد .
اما ... 
میخواهم رو راست باشم . کدام یک توانسته اند بیشتر در عرصه ی عمل موفق باشند .. روی تخت با چشم های بسته اندیشیدن های من  یا کسی که بی هیچ اندیشه ای جز احساس انسانی دست کودک کاری را میگیرد و او را به بازی های کودکیش باز میگرداند ...؟
دور شدم از چیزی که میخواستم بگم .. خیلی دور .
دیروز از کتاب ۷ عادت انسان های موثر خوندم که باید قبل از شروع کاری تصویر منسجمی از کاری که در آینده میخواهید انجام دهید به دست آورید.. .
به راستی هنگام مرگم دوست دارم چگونه در ذهن دیگران باشم .. ؟ 
پیونشت :‌ قبل تر ها به این فکر میکردم که هدفم این باشد که هدفم را پیدا کنم .. هر چند در بیشتر اوقات .. درون بالا و پایین های زندگی .. یادم میرود که اصلا دارم چه میکنم  .. اما امروز حداقل به این نتیجه رسیدم که :
شیرینی فراق کم از شور وصل نیست
گر عشق مقصد است، خوشا لذت مسیر
خوشا لذت مسیر...
پینوشت ۲ : خیلی گسترده بود نه .. توضیح میدم بعدا.. شاید .