آری دوگانگی .. بیا اسمش را ریا نگذاریم. 
چند وقتی بود سر عقایدم و اینکه آیا ترک عقاید قبلی ام کار درستی است فکر می کردم .. به این می اندیشیدم که چرا باید بار مسیولیت اجتماعی که عقاید قبلی روی دوش من گذاشته است را قبول کنم . 
از طرفی اما عقاید قبلی همان چیز هایی بود که مرا در چشم دیگران شکل داده بود و این ماجرا بیشتر محدود به نزدیکانم بود . آنهایی که صمیمانه دوستشان میداشتم و اندیشیدن به اینکه آن ها را تنها گذاشته ام با عقاید قدیمی مرا بسیار آزار میداد . هر چند اشتباه شده بود ولی بی دلیل من الگو ی آنها بودم .. و این ترس همیشه در من بود که اگر این فردی که به این میزان در ذهن آن ها بالا رفته است به ناگاه بمیرد چه میشود ؟؟
حکایت شکستیست در عشق به خود .. به الگو های خود !
میدانی دلیل همیشه کافی نیست .. گاهی هر چقدر هم که زور بزنی کسی را دوست نداشته باشی نمیشود .. بهتر بگویم گاهی هر چقدر هم که دلیل بیاوری که این و آن درست نیست باز هم نگاه به چشمان یک نفر و غم درونش میتواند همه چیز را به یک باره به هم بریزد .. . 
چند ماه پیش بلاخره به یک تصمیم رسیدم . عقاید قبلی ام را گذاشتم کنار . اما همین امشب قانع شدم گاهی میشود از عقایدت به خاطر کسانی که دوستشان داری کمی کوتاه بیایی .. 
اذیتم میکند این بار هم . باید ادای اعتقادات قبلی ام را در بیاورم و شکل دسته ای باشم که از خیلی هاشان متنفرم به خاطر عملکردشان .. قبول آن عقاید یعنی قبول تمام مسولیت اجتماعی ای که به بار آورده اند . اما چه از دستم بر می آید .. ؟ چه کنم ؟
هر تغییری نیازمند یک مرگ است در درون شخص . و عقایدی که سالهاست به آن ها زنده ای را چگونه میتوانی به یکباره قبول کنی که از هم پاشیده بوده .. دروغ بوده ..
میدانی توانایی دیدن این مرگ را در دیگران ندارم !
جدا از همه ی اینها .. این همه عقاید قدیم .. قدیم که میکنم آیا اصلا عقاید جدیدی وجود دارند ؟
انسانیت برایم مانده . با نیروی حیات و کمک کردن به دیگران همچنان شادم و زنده ..
اما این ها عقاید جدید من هستند ؟ یا هنوز شکل نگرفته اند ؟
آه ..
چرا نمیتوانیم قبول کنیم که عقاید هر کس برای خودش است و نباید اینکه از عزیزانمان کسانی هستند که به عقیده ی ما نیستند آزارمان دهد ؟ براستی چرا ؟