پس از پیام عحیب دیروزم که شاید هیچ وفت فکر نمی کردم از کسی التماس بودن کنم ..  امروز حامد از من خواست به بیرون برویم.. میدانی آخر به او تنها دوستیست که این روزها با او حرف میزنم . 
حالم خوب است ...                                  و آیا این برای ادامه دادن کافی نیست ؟ 
انگار همیشه دنبال بهانه ای برای جا زدن از زندگی میگردم .. تمام جوانی من.. نه بسه .قرار نیست انقدر خودم رو اذیت کنم . 
قراره که خودمو دوست داشته باشم . 
وقتی سرگرم چیزی نباشم بهم میریزم ... دنیا توان این را دارد که مرا درون تمام تنهایی هایم بدون دست ولی با نشانه رها کند .. شب هایی که با صدایی بلند به آهنگ گوش میکردم را یادم هست .. .
من برای خودم نمی توانم باشم . یعنی این مرا اغنا نمی کند . اینکه از من میخواهند این روزها خوب باش را دوست دارم . دوست دارم به خاطر خواستن دیگران هم که شده خوب باشم .
حالم خوب است ..
خیلی گلایه دارم از خودم به خاطر زیاد حرف زدن هایم .. باز هم عقده ی تنهایی ام را بی مهابا بیرون ریختم . 
حالم خوب است .. 
چون یک نفر از من خواسته است بهتر باشم .. و بهتر است به جای نوشتن دیگر این بار بیاستم و اشتباهات گذشته ام را بفهمم و سعی کنم دیگر تکرار شان نکنم .. 
رضا به داده بده 
وز جبین گره بگشای .
که بر من و تو در اختیار ننگشادست .. 
میخوام رضا بدم .. و برای رضا دادن باید حالم خوب باشه .
یا حق.