اوایل که این وبلاگ را ساختم با این که محتاج به نوشتن و گفتن از خودم بودم اما از همان اول هم در رابطه با بازتابی که در زندگی ام میتوانیست داشته باشد نا امید بودم . 
یعنی وقتی کسی از کسانی که دوستشان دارم آن ها را نمی خواند این نوشتن برای چ باید باشد ؟ 
دقیق ترش آنکه داشتم خودم را با این عنوان که من عاشق نوشته هستم نه عاشق خواننده گول میزدم . 
این گول زدن اما با گذشت چند ماه فکر کنم شکل دیگری به خود گرفته.. حالا واقعا وقتی نیاز دارم ذهنم را خالی کنم وو سریعا این وبلاک به ذهنم میرسد . 
 این خوب است یا نه ؟
 باز هم دارم از این وبلاگ برای فرار از دنیایی که نتوانستم در آن آنچه می خواهم باشم استفاده می کنم ؟
نمی دانم . 
کمی تا حدودی بی احساس شده ام . انگار بیش از اندازه خودم را در حالتی که نباید به طول می انجامید نگه داشتم .
از دوستانم اما از همه ی شان تشکر می کنم .. نگرانم هستند انگار . اما کمی برای این نگرانی دیر شده است . 
چقدر نا شکرم خدایا ‌! 
همه چیز را درون زندگیم دارم اما باز هم نشسته ام و هیچ کاری نمی کنم ! 
رها کردن هیچ وقت نباید به طول انجامد چون به آن عادت می کنی .. به آن معتاد می شوی .. با آنکه اذیتت می کند اما نمی توانی از آن بگریزی .
پریدن به بیرون . از این دایره ای که در آنم .. از این تکرار بی حد و حصری که برای اشتباهاتم قایلم . 
این حرف ها را برای آدم های زیادی در حالت های مختلف زده ام که بعضی اوقات درون یک تکرار درون زندگی ات می افتی که باید بدون اینکه به محتویش فکر کنی از آن به وسیله ای بپری بیرون . 
اما چرا خودم به حرف هایم نمی توانم عمل کنم . دنیا انگار می خواهد این را بفهمم که هیچ کس را نمی توان از دور قضاوت کرد .
آه .. احساسم این است که این حرف ها را میزنم که بگویم من خودم را می فهمم و با این کار ها خودم را توجیه کنم .. اما آیا این کار تغییری در زندگی ام آیا ایجاد شده است تا به حال .. ؟ 
نوشتن را اما نباید ترک کنم .