این چند وقته با همه چیز و همه کس رو راست بوده ام .. بدون ترسی از این که نکند ناراحت شوند .
با خدا حرف زده ام ... سعی کردم صادق باشم و آنچه رخ میدهد را به او بگویم .. نه آنچه در رویا هایم در باره ی واقعیت ساخته ام .
 دیروز از همان اول جلسه ام با سارا سکوت را اعمال کردم .. نیاز به اضطرابی که معنا به زندگی ام دهد داشتم . اما این سکوت جایی با چند کلمه ..( من سعیم رو کردم اما .. نشد) از هم پاشید . آرام آرام حرف زده ام .

به قول آنا گاوالدا :‌ 

باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد.آن قدر که اشک ها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد.به چیز دیگری فکر کرد.باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد.

آری ...  یک بار شاید با همه چیز همانطور که هست روبرو شد .. اضطراب سختی شرایط را چشید... یا بهتر است بگویم بعضی جاها هم تحمل کرد . تا شاید از دور صدای آرامشی تو را به خود بخواند .
کنون این گونه ام . 
دیشب شروع کردم به خواندن دوباره ی کتاب هاروکی موراکامی : 
از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم ؟
در اینترنت به دنبال برنامه هایی برای دویدن گشتم اما در نهایت تصمیم گرفتم بروم به کتاب فروشی و کتابی در این باره بگیرم .
۱۰۱ درس برای شروع دویدن .
الان داشتم همان را میخواندم .
میخواهم هدفی هر چند کوتاه مدت برای خودم بگزارم .. اینکه شاید تا سال آینده دونده ی ماراتون شوم !! 
بسی خنده دار می نماید این فردی که روزی از ورزش متنفر بود حالا دارد برای دویدن برنامه میریزد و حتی هدف دارد .
اما حامد .. 
اضطراب هایم یک به یک در این جند روز ریخته اند .. 
باید حرف بزنیم . پریروز ۱و ربع از سینما با هم برگشتیم اما حرفی نزدیم . 
آن روز البته حالم خوب نبود و توان صحبت کردن را نداشتم برالعکس روز های دیگر که از سر این است که نمی دانم چه میخواهم بگویم .
به هر حال اما باید حرف بزنیم .. فضای بسیار تاریکی میان ما ایجاد شده است ... این فضا نه به درد من میخورد نه دردی از او دوا میکند .
امیدوارم بتوانم امروز کمی حرف بزنم در این باره . 
سعیم را میکنم.. 
قول میدهم .. قول !