دیروز در حالی که زیاد حال خوبی نداشتم تصمیم گرفتم بروم و کنار دوستی بنشینم تا کمی از این حال و هوا در آیم .. 

آنطور که به نظر می رسید خودش هم در آن لحظه حال خوبی نداشت

من اما خود خواه تر از این بودم که به حرف هایش گوش کنم و تنها غر های خودم را میزدم .. غر های همیشگی

نمی دانم راستش چرا اما ما آدم ها خیلی وقت ها فکر میکنیم غر زدن تنها راه نجات است .. نجات از چه اما .. به این شاید توجهی نمی کنیم

به حرف هایی از او فکر کردم که ناراحتم کرد .. نه به حرف هایی از خودم که داشتم با زدنشان او را ناراحت میکردم .. 

همه ی مان تغییر کرده ایم

میان حرف هایی که به من زدی گفتی که این روز ها انگیزه ندارم و انگیزه هایم آنقدر دور شده اند که دیگر به هر طرف که نگاه میکنم انگیزه ای نمیبینم

اما من حواسم پی خودم بود :(( 

آیا من حق دارم از نبودن دیگران .. از آرام نبودنشان در کنارم شکایت کنم در حالی که رفتارم این گونه است ؟ 

بیا به این فکر کنیم که انگیزه ی من برای زندگی چیست ؟