نمیدانم.
از اواخر مهر که یک روز برای خودم هدفی ۶ ماهه گذاشته بودم .دو ماه و نیم میگذرد. و تا حدی هم در رسیدن به این هدف تلاش کرده ام .
شاید اصلا بتوانم بگویم بهترین روزهای عمرم را میگذرانم ..چون هدفی دارم . هدفی که سختی های زندگی مرا مجبور به انتخاب آن نکرده است ..
انتخاب خودم است . 
درون این روز ها اما هراز چند گاهی دلم می لرزد و از راهم میزنم بیرون .. 
گاهی آنقدر دور میشوم که برای بازگشت دوباره مجبورم چند روزی به خودم تلقین کنم که هدفی دارم :) 
از بعضی اتفاقات هم دلم میگیرد. اجساس میکنم هدفی که انتخاب کرده ام واقعی نیست .
اما هست... 
چ چیزی واقعی تر از این که روز ها که از خواب بیدار میشوم .. از بیدار شدنم خوشحالم . 
چه چیزی واقعی تر از این که نقاشی ام بهتر شده است ... هر چند که ذهنم بهم ریخته است این روزها . و گاهی هزار بار نکته ای را به او یاد آوری میکنم با بفهمد .
چه چیز بهتر از این که هنوز دلم می گیرد ؟
پس چرا ؟
 چزا وقتی دلم میگیرد ..کاری را میکنم که هر چند باری که انجامش دهم حالم را بهتر نخواهد کرد؟
چرا ذهنم را از دست خودم خارج می کنم ؟
چرا گاهی کاری را میکنم که خسته  تر و بی میل ترم میکند ؟
چرا نتوانسته ام به همه چیز زندگی ام بفهمانم که این ۶ ماه باید بهترین دوران زندگی ام باشد؟
چیزی که نیاز دارم این روزها صبر یا تحمل نیست.. یک عکس تازه است :)