۴ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

نگاه من ...

از این جا که ایستاده ام هیچ چیز جز صدایی که از تو نمی شنوم مرا آزار نمیدهد .
درون خیالم هر روز .. هر شب .. هر لحظه اش جاری تر از پیشی . 
هر لحظه در برابر تو .. که خیال من هستی عریان تر میشوم .. رها تر . بی هیچ شاخ و برگی جز خودم . 
از من خبر گرفتی که چرا بعد از جلسه ی آخر دیگر هیچ جا نیستم و دیده نمی شوم . 
درست فکر میکردم و این اطمینان گاهی بسیار کشنده از شکیست که به نبودن همیشگی ات دارم . 
می دانی چه بیش از حد زجرم میدهد ؟ 
همین که هیچ کس مرا به خاطر چیزی که هستم نمی خواهد 
یکی بخاطر کار هایی که برایش کرده ام 
یکی بخاطر وظیفه 
یکی به خاطر دوستی های به یاد نیامده و ...
راستی ...
من کسی را بخاطر خودش می خواهم یا نه ؟
 شاید بهتر است چند وقتی به هیچ چیز فکر نکنم . چون همه اش به تکرار تویی در ذهنم می انجامد که حقیقت تو نیست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دوباره کمی بغض

با حامد بد شده ام ... می دانم برایش مهم نیست اما حال خودم را بد می کند .

هرچه میگوید سریع جوابش را می دهم... و به اینکه چقدر ناراحتی ممکن است پیش آورم فکر نمی کنم :(

بیشتر به این خاطر است که خیلی وقت است که احساس میکنم نیست .. و من مجبور شده ام بار تنهایی ام را یک تنه به دوش بکشم .

شاید این تنهایی برایم خوب باشد . 

شاید باید برای ارزش مندی آدم ها در زندگی ام دوباره معیار تعریف کنم .

خسته نیستم .. و این دل گرفتگی را به پای دل مردگی ام میگذارم .. 

شاید برایتان عجیب باشد .. اما بدونید هر وقت از کسی دلگیرید ولی دلیل موجهی برای دلگیریتان ندارید .. یعنی نمی توانید آن طرف را به گناهی یا خطایی متهم کنید ... در واقع از خودتون دلگیرید :))

و من اینروز ها از کار های نکرده ام در گذشته .. از گذشته ی خودم دلگیرم :)

چیزی که حق ندارم باشم .. چون زندگی من از این لحظه که در آن هستم شروع میشود 

نمی دانم :)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

نمیدانم ...

نمیدانم.
از اواخر مهر که یک روز برای خودم هدفی ۶ ماهه گذاشته بودم .دو ماه و نیم میگذرد. و تا حدی هم در رسیدن به این هدف تلاش کرده ام .
شاید اصلا بتوانم بگویم بهترین روزهای عمرم را میگذرانم ..چون هدفی دارم . هدفی که سختی های زندگی مرا مجبور به انتخاب آن نکرده است ..
انتخاب خودم است . 
درون این روز ها اما هراز چند گاهی دلم می لرزد و از راهم میزنم بیرون .. 
گاهی آنقدر دور میشوم که برای بازگشت دوباره مجبورم چند روزی به خودم تلقین کنم که هدفی دارم :) 
از بعضی اتفاقات هم دلم میگیرد. اجساس میکنم هدفی که انتخاب کرده ام واقعی نیست .
اما هست... 
چ چیزی واقعی تر از این که روز ها که از خواب بیدار میشوم .. از بیدار شدنم خوشحالم . 
چه چیزی واقعی تر از این که نقاشی ام بهتر شده است ... هر چند که ذهنم بهم ریخته است این روزها . و گاهی هزار بار نکته ای را به او یاد آوری میکنم با بفهمد .
چه چیز بهتر از این که هنوز دلم می گیرد ؟
پس چرا ؟
 چزا وقتی دلم میگیرد ..کاری را میکنم که هر چند باری که انجامش دهم حالم را بهتر نخواهد کرد؟
چرا ذهنم را از دست خودم خارج می کنم ؟
چرا گاهی کاری را میکنم که خسته  تر و بی میل ترم میکند ؟
چرا نتوانسته ام به همه چیز زندگی ام بفهمانم که این ۶ ماه باید بهترین دوران زندگی ام باشد؟
چیزی که نیاز دارم این روزها صبر یا تحمل نیست.. یک عکس تازه است :)
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

نقاشی....

اواسط تابستون موزیک ویدیو ی ابر می بارد از همایون شجریان رو دیدم و تا یک هفته مداوم فقط همون رو میدیدم ... 

یک لحظه ای وجود داره توی این موزیک ویدیو که توی ماشین نشستن و برای بار دوم دختری محو روبرویش میشود . 

همین لحظه باعث شده بود دومین چهره ای که تصمیم گرفتم بکشم  او باشد .

محو شدن آگاهانه .

نقاشی هنوز خیلی کار دارد ... و هنوز چیز زیادی یاد نگرفته ام .

اما باید امشب که شب یلداست می گذاشتم :)

رعنا آزادی ور :

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰