۲۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

عصبانی شدن من ..

با این که بیش از حد ذهنی ام (یعنی حتی دعوا هایم را درون ذهنم نگه می دارم ..  )

 اما این روز ها تلاشم تمام بر آن است که کمی با ترس هایم رویرو شوم. 

تقریبا هر کجا که کسی کاری را میکند که عصبانی ام میکند یا آن را نمی خواهم سعیم را میکنم حرفی که درون دلم است را بزنم . 

این بیرون آمدن از فضای ذهنی ام اما همیشه لرزه بر تنم می اندازد .. موقع حرف زدن چشم هایم را از طرف روبرو میگیرم و این خود لو میدهد که چقدر از حرف زدنم میترسم . 

تجربه گرم این روز ها بیشتر به جای مشاهده گر .. مثلا امروز میخواهم بگویم چه آموختم :

امروز سر موضوعی که لازم بود من از جزییات آن اطلاع یابم با یک نفر بحثم شد .. همان رفتار های بالا را تکرار کردم .. منتهی مشکل کار اینجا بود که بیشتر به این فکر می کردم که بیشتر از آنچه قبلا بوده ام باشم تا اینکه فکر کنم اصلا این بحث لزومی دارد یا خیر ... !

یعنی انگار برای موقعیتی از قبل تصمیم گرفته بودم .. اما بدون این که در لحظه فکر کنم ایا این موقعیت همان موقعیتی است که فکرش را کرده ام .. عمل میکردم (عصبانی میشدم و ..)

ب خیر گذشت اما .. در اخر با آن آدم خوش قلب صحبت کردیم و سو تفاهم ها برطرف شد .. 

چیزی که فهمیدم اما :

اگر چیزی را برای نحوه ی بودنتان تعریف کنید .. اول نگاه کنید ببینید با چه چیزی رو برو هستید و بعد از راه حل های پیشینی ای که قبلا داشته اید استفاده کنید .


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

بیشتر از خود ...

با این که بیش از حد ذهنی ام (یعنی حتی دعوا هایم را درون ذهنم نگه می دارم ..  )

 اما این روز ها تلاشم تمام بر آن است که کمی با ترس هایم رویرو شوم. 

تقریبا هر کجا که کسی کاری را میکند که عصبانی ام میکند یا آن را نمی خواهم سعیم را میکنم حرفی که درون دلم است را بزنم . 

این بیرون آمدن از فضای ذهنی ام اما همیشه لرزه بر تنم می اندازد .. موقع حرف زدن چشم هایم را از طرف روبرو میگیرم و این خود لو میدهد که چقدر از حرف زدنم میترسم . 

تجربه گرم این روز ها بیشتر به جای مشاهده گر .. مثلا امروز میخواهم بگویم چه آموختم :

امروز سر موضوعی که لازم بود من از جزییات آن اطلاع یابم با یک نفر بحثم شد .. همان رفتار های بالا را تکرار کردم .. منتهی مشکل کار اینجا بود که بیشتر به این فکر می کردم که بیشتر از آنچه قبلا بوده ام باشم تا اینکه فکر کنم اصلا این بحث لزومی دارد یا خیر ... !

یعنی انگار برای موقعیتی از قبل تصمیم گرفته بودم .. اما بدون این که در لحظه فکر کنم ایا این موقعیت همان موقعیتی است که فکرش را کرده ام .. عمل میکردم (عصبانی میشدم و ..)

ب خیر گذشت اما .. در اخر با آن آدم خوش قلب صحبت کردیم و سو تفاهم ها برطرف شد .. 

چیزی که فهمیدم اما :

اگر چیزی را برای نحوه ی بودنتان تعریف کنید .. اول نگاه کنید ببینید با چه چیزی رو برو هستید و بعد از راه حل های پیشینی ای که قبلا داشته اید استفاده کنید .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دوباره شروع سر و صدا .. دوباره شروع فرار

چند سالی هست که در این دانشکده ام . در طول این چند سال اما قلیل دوستانی بودند که توانستم دوستیشان را تجربه کنم .

اوایل سخت بود .. هر کسی را میدیدم انگار چیزی پنهان که من کشفش نمیکردم از بهتر و بیشتر داشت .

راست میگویند .. به ما همانطوری نگاه میشود که خودمان اجازه میدهیم . 

سلف باز شده و من هر لحظه خدا خدا میکنم که نکند کسی هر چند آشنا از دور مرا ببیند ..

چرا اما ؟ میروم گوشه ای تنها میشیم و با غصه ی تنهایی ام بر خودم لعنت میفرستم که چرا این کار را با خود کرده ام .. چرا بعد از چند سال هنوز که هنوز است میترسم . و هر چه میگذرد بیشتر میل دارم به فرار از دیگران . 

خودم اجازه داده ام . 

وقتی حرفی نمیزنی و سعیت همیشه بر فرار به جای قرار بوده است .. 

مشکل اینجاست که من میدانم این نیستم ولی چرا تکرار میکنم اینگونه عمل کردنم را ؟ 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

باید اتاقم رو عوض کنم ...

ماندنم در اینجا .. وقتی حواسم به خودم هم نیست فقط حالم را بدتر میکند ... .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

باید صبر نشان داد ...

باید صبر نشان دهم و نه اینکه به هر بهانه ای به گوشه ای بخزم ...

الان دارم دنبال چیزی که به آن علاقه دارم میگردم . 

همیشه اولش که شروع میکنی پر از شوق و انرژی هستی .. اما بعد از کمی بهم میریزی و دوست داری از کار فعلی ات فرار کنی .. 

اما آیا این همان کاری نیست که همیشه میگردی.. 

آیا قرار است این بار نتیجه ی این کارت تفاوتی بکند ؟

نه . همان است به صورتی دیگر .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

زود جبهه میگیری ...

سعی من بر بودن است ... به هر نحوی . به هر صدایی . 

انگار هرجایی که قرار میگیرم می خواهم مخالف باشم .. و این مخالف بودن را هم حتی با هر دلیل منطقی ای که دستم برسد توجیه می کنم ! 

اما دلیل این همه میلم به صدا چیست ؟

امروز دوستی سر موضوعی به من گفت زود جبهه میگیری .. راست هم میگفت . 

اصرارم بر بودن را فهمیدم از کجا نشیت میگیرد .. 

اینکه خودم را قبول ندارم . 

همین قدر ساده ... .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چرا به این میزان به اعتراف کردن علاقه مندم ...؟

چیزی در من همیشه دوست دارد خود را پایین بکشد .. 

ساده تر باشد . دوست داشتنی تر باشد .

انگار او فکر میکند هرقدر ضعیف تر باشد بیشتر در کنارش هستند و کمکش میکند .. !

نمی دانم چقدر این فکری که در مورد خودم میکنم الان درست است .. اینکه دارم باز خودم را خراب میکنم جلوی خودم تا با این ضعیف بودن از سختی های زندگی فرار کنم ... توجیه کنم کار هایم را به راحتی ... 

یا نه این حرف ها واقعا درست هستند .

آه می ترسم از این همه مواجهه با خودم .

ولی میدانم آخرش خودم را بهتر میشناسم ... 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

به چشم هایم نگاه میکنی و فراموشم میکنی ...

همین قدر ساده .. همین قدر سخت . 

بسیار روی خودم حساس شده ام . میفهمم بسیاری چیز ها که در قبل تر خود را از آن ها میدانستم دیگر معنی ای ندارند . 

دلم از این همه فهمیدنی که قابل انکار نیست گرفته است .. سختی ای که میبینمش .. به زیبایی . میدانم اگر تحملش کنم پاداشی خواهد داشت .. شناخت خودم . 

درد های من نماینده ی وجود من اند .. از من حرف میزنند.. اینکه چه چیز هایی برایم مهم است ..

اما پی تمامی این صدا ها را که بگیرم به کجا میرسم .. سخت است گاهی همین روبرو شدن و فهمیدن .. 

چیزی که تماما به عهده ی خودم واگذارده شده .

حداقل شاید این خوبی را دارد این سختی که خودم انتخابش می کنم .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حرف زدیم ... از بارش کلمات سخن به میان میاورم

این متن را صرفا بارش کلماتی که در ذهنم میگذرد می آید توصیف میکنم ..

اول از همه باز دوست دارم گریه کنم .. گریه ی درد نیست .. گریه مواجه شدن با حقیقت آن چیزی است که در این جهان و در تقابل با من وجود دارد .. اینکه دیگران در دسترسم نیستند . 

شبیه مادری که فرزندش را نمی تواند راصی کند .. 

درون اتاق حرف زدیم ... اوایلش خودم را اجبار به حرف زدنی کردم که از آن گریزان بودم .. دوست داشتم اگر غمی درون دل دوستم هست بیرون بیاید و شکلی تازه بگیرد .. آرام شود .. به ذهنش و آنچه فکر میکند منبع شادی در اوست سازمان دهد .. همین سازمان دادن .

بغض .. نمی دانم از کجاست ! به آن فکر کنم .

تنهایی .. روبرو شدن با آن مرا عذاب میدهد .. 

از وقتی با هویت واقعی خودم روبرو هستم .. از وقتی دقیق تر .. شدید تر باخودم روبرو هستم .. بسیاری چیز ها را تاب آورده ام .. اما این یکی را نه هنوز . 

ولی چه راهی جز کنار آمدن با آن دارم .. 

خفگی احساساتم .. همه ی شان آزاد شده اند حالا . 

خود خواهی .

دیگران را برای خودم میخواهم .. مواجهه با بی معنایی . 

مثل قدیم اما میدانم وقتی زمان بگذرد .. وقتی آرام آرام با این حقیقت انکار ناپذیر روبرو شوم .. از بیرون نگاهش کنم میدانم که حس خوبی خواهم داشت .. هرچند در حال پر از تشنگی آزار دهنده ام .

لذت مقاومت و ایستادن . 

نگاه به چیزی ورای آنچه بی معنا شده بود .

.

آه میدانم . حتی اینجا سعی میکنم جوری ننویسم که  جز خودم نتواند کسی بخواند اما گاهی هم فقط دوست دارم بارش ذهنی کلمات را روی صفحه تجربه کنم ...

چ کلمه ای به کار بردم ..:‌دوسسست دارم . انگار چند وقتیست وزن آن را احساس نکرده بودم . 

آه .. میدانم . اما میترسم . میترسم از باور دانستنم .. یعنی همین بوده ام ؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

باز هم حس خوب..

امروز صبح هم مثل روز های قبل خوابم تکه تکه بود ..  به تعداد بسیار بالای خواب دیدم . اما در این بین مثلا یک بارش که پاشدم به مدت شاید ۱ ساعت و اندکی داشتم با سارا درون ذهنم حرف میزدم... حرف زدنی که متقابل بود . یعنی فقط من حرف نمیزدم . 

آری من یک روایتگرم . 

روایتگر که شوقش به زندگی را این روز ها از حرف زدن درباره ی خودش میگیرد . 

شوقی نهان که در ابتدای کشف شدنش مرا میترساند که نکند من تماما همین حرف زدن هستم ؟

چیزی که از چند وقت پیش به آن پی برده ام این است که در راه شناخت خود بیشتر باید درگیر این باشم که چرا این سوال درون ذهن من شکل گرفته است تا اینکه اصلا آن سوال چیست ..

منظورم این است مثلا وقتی از خودم می پرسم چرا در این دنیا عدالت نیست ؟! این سوال اصلی من نیست .. سوال عمیق تر این است که چرا به این میزان عدالت برای من مهم است ؟!

حالا زیادی فلسفیش کردم دیگه !!

نه من تماما همین حرف زدن نیستم . چیز دیگری .. چیزی عمیق تر که الان خوشحالم از دنبال کردنش در خودم مرا به حرف زدن می کشاند . 

چیزی که دوست دارد پیدا شود .. چیزی شبیه خودم .

اما فعلا شوقم به زندگی را از همین راه پی میگیرم .


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰