اذیتم میکنی .
اما شاید زیاد دارم چیز های کوچک .. شاید حتی بتوان گفت بی اهمیت را بزرگ میکنم ..
سرم درد میکند.. باز یکباره بهن ریخته ام . اما مثل قبل نیست .. اخر بابد کمی تغییر کرده باشم این هفته نه ؟
اذیتم میکنی .
اما شاید زیاد دارم چیز های کوچک .. شاید حتی بتوان گفت بی اهمیت را بزرگ میکنم ..
سرم درد میکند.. باز یکباره بهن ریخته ام . اما مثل قبل نیست .. اخر بابد کمی تغییر کرده باشم این هفته نه ؟
احساس هایی که سه شنبه شب هفته ی پیش داشتم حالا همه یشان آرام شده اند..
راستش را بخواهی در تمام عمرم به یاد ندارم روزی به این اندازه آرام بوده باشم .
به آن فکر کردم :
انگار تمام هفته ی پیشش را دل احساسم به هم پیچیده باشد.. حالت تهوع داشت .. احساساتم بهم ریخته بودند .. احساساتی که خودم نباید اجازه میدادم به این میزان در زمانی که نباید با هم قاطی شوند و دلپیچه بگیرم.
به هر حال اما آن جلسه شبیه بالا اوردن همین احساس ها بود..
نمیدانم تا به حال این حس را تجربه کرده اید یا نه اما بعد از مدتی حالت تهوع ، بالا اوردن حس رهایی زیادی به شما میدهد .. انگار دارید پرواز میکنید.
حالا هم همین حس را دارم . آرامم .
برای خودم هدف گذاشته ام . چیزی که مدت ها بود از خود دریغ کرده بودم .
ممنونم از کسی که بی آنکه قضاوتم کند .. به حرف هایم گوش کرد و اجازه داد بالا بیاورم .
شکر
فکر کنم من از اولش هم لیاقت این همه محبت را نداشتم .. نمی فهمیدمشان از جایی به بعد .
این همه دوستان خوبی که هر چقدر هم که سعی کنند نمی توانند کمکی به من بکنند .
از جایی به بعد این آدم خودش را به مردن زد.. اوایلش برای این بود که نمی توانست زندگی را تاب آورد و از دیگران کمک می خواست .. نه این که به آنها بگوید . نه او تنها منتظر بود .
اما از جایی به بعد او مرد . دیروز وقتی دیگر نیازی به حرف زدن نمی دید وقتی حالش خوب نبود این را فهمیدم .
اما چ میشد با زندگی کرد ؟
از دیشب ا به حال هر نیم ساعت خوابیده ام و بیدار شده ام .
اما نمیشود کاری با زندگی جز زندگی کردن کرد ..
سارا ی بار بهم گقت فکر می کنی احساسات رو از دست دادی یا فقط داری انکارشون می کنی ؟
آره احساسات رو اگر زیاد انکار کنی وقتی به سمت باورشون میری برات ی بار میشن که سعی میکنی با انکار بیشتر از زیر بار این تاب آوردن در بروی ...
قرار است ۱ ساعت دیگر دوباره سارا را ببینم .. اما این بار به این فکر میکنم سکوت شاید حرف بیشتری برای گقتن داشته باشد .
تو چ فکر می کنی ؟
باز هم حرف بزنم یا نه ؟
به فکر هایم بخندم یا نه ؟
فکر نمی کردم حسود باشم .. اما هستم . به چه اما ؟
این که سختی هایی هستند که توانایی تحملشان را ندارم دروغ نیست ... هر چقدر هم که زور بزنم فکر کنم همه چیز تنها ایستادن است اشتباه میکنم .
خواب دیدم کسی دارد خودش را میکشد.. کسی که به احساس بودنش در زندگی ام این روز ها به شدت نیاز دارم . و من هم داشتن به این مردن کمک می کردم !!
داشتم آرام آرام سنگ ها را روی تنش قرار میدادم چون خودش از من خواسته بود !
من نمیتوانستم با او مخالفت کنم . نمی توانستم با او حرف بزنم ... .
وسط این سنگ گذاشتن ها بود که فریاد زدم .. بسه دیگه .. سنگ و انداختم و ازش خواستم بلند شه .
حس خوبی ولی بعد بیدار شدنم درم نبود !
براستی چگونه میشود به یاد داشته که سختی ها .. حتی بی معنایی در زندگی را زمان میتواند پاک کند .
وقتی شروع میکنم به دویدن همیشه اولش با شوقی وصف ناشدنی شروع میکنم . اینکه این چند وقت را زیر قول خودم نزده ام و رفته ام و رفته ام برایم شادی آور است ... حتی منتظرم این هفته با سارا در موردش صحبت کنم .
اما کمی از دویدنم که میگذرد پاهایم آرام آرام عجز و ناله ی خود را آغاز میکنند .. التماس به اینکه چرا لازم است این همه دویدن .. خودم هم بدم نمی آید به حرف هایشان گوش کنم چرا که تمام حرف هایی که چند دقیقه پیش در ذهنم داشتم را حالا از یاد برده ام .
اما کاری که هر بار میکنم فکر نکردن است .. این که نمیگذارم ضعف هایم دیگر باز هم تکرارم کنند .. راستش حتی این هم نیست .. فقط فکر نمی کنم و نگاه میکنم .. و میگذرد این زمان هم .
آخر زمان مقرری که هر روز ۱ دقیقه به آن اضافه کرده ام که فرا میرسد.. حالا عضلاتم گرم شده اند و آن درد چند دقیقه پیش هم دوباره از یادم میرود ...خوبی زندگی شاید همین فراموش کاری ماست .
اما بیشتر از مقدار مقررم نمیدوم ... میخواهم انگیزه ام را برای فردا نگه دارم .. می خواهم روند بهتر شدنم را حس کنم .
تنها نکته ای که وجود دارد همین است .
باید کمی بیشتر از دیروز بدوم .. باید کمی بهتر از قبلم باشم . همین .
حرف هایم را زدم اما دلیل شروع این متن این بود که بگویم :
چرا این میزان سخت است که هنگام مواجهه با زندگی و سختی هایش لحظه های شادی پس از رد کردن سختی های قبلی را به یاد آوریم ؟
و این انگیزه ای باشد برای رفتن و رفتن ..
رفتنی که در آن رفتن مهم تر از رسیدن است ... .