۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

چگونه میگذرد ؟

به آرامی ... به بی تلاطمی و سکوتی که برای خودم انتخاب کرده ام .. 

و از جایی به بعد او مرا انتخاب کرد .

نقاشی رو به اتمام است و این هفته قرار است نقاشی را برایش ببرم . 

از خودم میپرسم چه حسی دارم که ۷ ماه هر لحظه به فکر این نقاشی بوده ام و حالا دارد تمام میشود .. 

چه دارم از خودم به او گفتن ؟

بهتر شده ام ؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تصمیم گرفتم

تصمیم گرفتم این دو هفته را خوب باشم تحت هر شرایطی :) 

تصمیم گرفتم :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

باید کمی با خودم حرف بزنم ...

خیلی وقت است نمی توانم با خودم سخن بگویم . 
ما با هم بیگانه شده ایم . 
دیگر او مرا به آن شکلی که قبل تر بود نمی شناسد . 
و باور ندارد که برای ...
باید به خودم قولی دهم .
نباید سخت بگیرم .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

از دوستی ...

کم پیش نمی آید از خودم به خاطر اینکه دوست خوبی برای دوستانم نیستم ناراحت باشم . 

در واقع قبل تر ها اینگونه بود که آنقدر ناراحت میشدم که در آخر خود دوستانم ناراحتی را در چهره ام و رفتارم می دیدند ودست آخر از ناراحتی ام می پرسیدند .. 

و من هم چون نمی توانستم باور کنم که در این مورد ضعف نشان داده ام  بیشتر با آن ها حرف نمی زدم و اوضاع کم کم بد تر میشد . 

ولی این بار این طور نبود .

بی خیال این حرف ها :))) 

خبر خوش برای خودم بعد از این سراشیبی ای که خودم نصیب خودم کردم آنکه هفته ی دیگر به احتمال زیاد سین را می بینیم و نقاشی نیز تمام میشود . 

احساس شادی ... 

شاید همین دیروز بود که از هیچ رویایی حتی شاد نبودم :(

ولی حالا هستم :) 

چرایش را مدیون معذرت خواهی از دوستانی هستم که با این حالم اذیتشان کردم . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چرا؟

من فکر میکنم ما وقتی نمیتوانیم رشد کنیم ... فقط بخاطر تغییر کردن میرویم و خود را نابود می کنیم .

و بعد از آن نه توان عذر خواستن از خودمان را داریم .. نه دیگران . 

هیچ وقت فکر نمی کردم عذر خواستن به این میزان سخت باشد .

سین .

او درست فکر می کرد .. همیشه .

برای همین  هنگام دیدن او حرفی برای زدن ندارم .

نقاشی اش را دوست دارم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

انگار نمی توانم

۶ ماه و نیم گذشته ...

و حال که زمانش رسیده نمی توانم کاری بکنم 

دوست داشتم نقاشی پر از احساس باشد .

پر از احساس اینکه کسی روزی به من کمک کرده است و من با این کار دوباره لبخند او را .. 

اینکه او می بیند بهتر شده ام . 

اما نمی شود . 

دوستی میگفت بعضی کار ها را باید شروع کنی فقط ... بدون اینکه فکر کنی حوصله نداری .. با هرچی .

نمی دانم . قلم نقاشی را که به دست بگیرم شاید حس کنم اجساسی در آن لحظه ندارم ... و همه چیز را خراب کنم . 

باید ادامه دهم به آن در این حال آیا ؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

روز های گذرکردن ...

به پیش من که می نشینی حواست به دروغ هایی که با لبخندم به تو میزنم باید باشد ... 

باید باشد .

میدانی .. کنار من باش . 

اما به این حرفم که میگویم خوبم و نیازی به کمک تو ندارم ... هیچ وقت گوش نده . 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تصمیم..

نزدیک ترین دوست دیگر نزدیک ترین نیست .. 

دیگر شاید نزدیک ترینی وجود ندارد . چند ماه پیش که با خود عهد کردم از حالم دیگر هیچ وقت با او حرف نزنم.. سخت بود .

من سعیم را کرده ام ؟

من راهم را پیدا کرده ام ؟ من راه رفته ام ولی این چند وقت . 

من زیاد می بینم تا زیاد بفهمم .. ولی این زیاد دیدن خیلی وقت ها تنها اذیتم می کند . 

چیز های بدی در دیگران می بینم که گرچه هست اما دیدنشان ضرورتی ندارد . 

شاید بیشتز از آن بدی ها در خودم باشد ... که هست .

در حال کشیدن نقاشی هستم . اما بیشتر از همه دوست دارم حالم خوب باشد . دوست دارم آن را تجربه بنامم . 

باید طرز فکرم را عوض کنم :!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰