باید صبر نشان داد ...

باید صبر نشان دهم و نه اینکه به هر بهانه ای به گوشه ای بخزم ...

الان دارم دنبال چیزی که به آن علاقه دارم میگردم . 

همیشه اولش که شروع میکنی پر از شوق و انرژی هستی .. اما بعد از کمی بهم میریزی و دوست داری از کار فعلی ات فرار کنی .. 

اما آیا این همان کاری نیست که همیشه میگردی.. 

آیا قرار است این بار نتیجه ی این کارت تفاوتی بکند ؟

نه . همان است به صورتی دیگر .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

زود جبهه میگیری ...

سعی من بر بودن است ... به هر نحوی . به هر صدایی . 

انگار هرجایی که قرار میگیرم می خواهم مخالف باشم .. و این مخالف بودن را هم حتی با هر دلیل منطقی ای که دستم برسد توجیه می کنم ! 

اما دلیل این همه میلم به صدا چیست ؟

امروز دوستی سر موضوعی به من گفت زود جبهه میگیری .. راست هم میگفت . 

اصرارم بر بودن را فهمیدم از کجا نشیت میگیرد .. 

اینکه خودم را قبول ندارم . 

همین قدر ساده ... .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چرا به این میزان به اعتراف کردن علاقه مندم ...؟

چیزی در من همیشه دوست دارد خود را پایین بکشد .. 

ساده تر باشد . دوست داشتنی تر باشد .

انگار او فکر میکند هرقدر ضعیف تر باشد بیشتر در کنارش هستند و کمکش میکند .. !

نمی دانم چقدر این فکری که در مورد خودم میکنم الان درست است .. اینکه دارم باز خودم را خراب میکنم جلوی خودم تا با این ضعیف بودن از سختی های زندگی فرار کنم ... توجیه کنم کار هایم را به راحتی ... 

یا نه این حرف ها واقعا درست هستند .

آه می ترسم از این همه مواجهه با خودم .

ولی میدانم آخرش خودم را بهتر میشناسم ... 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

به چشم هایم نگاه میکنی و فراموشم میکنی ...

همین قدر ساده .. همین قدر سخت . 

بسیار روی خودم حساس شده ام . میفهمم بسیاری چیز ها که در قبل تر خود را از آن ها میدانستم دیگر معنی ای ندارند . 

دلم از این همه فهمیدنی که قابل انکار نیست گرفته است .. سختی ای که میبینمش .. به زیبایی . میدانم اگر تحملش کنم پاداشی خواهد داشت .. شناخت خودم . 

درد های من نماینده ی وجود من اند .. از من حرف میزنند.. اینکه چه چیز هایی برایم مهم است ..

اما پی تمامی این صدا ها را که بگیرم به کجا میرسم .. سخت است گاهی همین روبرو شدن و فهمیدن .. 

چیزی که تماما به عهده ی خودم واگذارده شده .

حداقل شاید این خوبی را دارد این سختی که خودم انتخابش می کنم .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حرف زدیم ... از بارش کلمات سخن به میان میاورم

این متن را صرفا بارش کلماتی که در ذهنم میگذرد می آید توصیف میکنم ..

اول از همه باز دوست دارم گریه کنم .. گریه ی درد نیست .. گریه مواجه شدن با حقیقت آن چیزی است که در این جهان و در تقابل با من وجود دارد .. اینکه دیگران در دسترسم نیستند . 

شبیه مادری که فرزندش را نمی تواند راصی کند .. 

درون اتاق حرف زدیم ... اوایلش خودم را اجبار به حرف زدنی کردم که از آن گریزان بودم .. دوست داشتم اگر غمی درون دل دوستم هست بیرون بیاید و شکلی تازه بگیرد .. آرام شود .. به ذهنش و آنچه فکر میکند منبع شادی در اوست سازمان دهد .. همین سازمان دادن .

بغض .. نمی دانم از کجاست ! به آن فکر کنم .

تنهایی .. روبرو شدن با آن مرا عذاب میدهد .. 

از وقتی با هویت واقعی خودم روبرو هستم .. از وقتی دقیق تر .. شدید تر باخودم روبرو هستم .. بسیاری چیز ها را تاب آورده ام .. اما این یکی را نه هنوز . 

ولی چه راهی جز کنار آمدن با آن دارم .. 

خفگی احساساتم .. همه ی شان آزاد شده اند حالا . 

خود خواهی .

دیگران را برای خودم میخواهم .. مواجهه با بی معنایی . 

مثل قدیم اما میدانم وقتی زمان بگذرد .. وقتی آرام آرام با این حقیقت انکار ناپذیر روبرو شوم .. از بیرون نگاهش کنم میدانم که حس خوبی خواهم داشت .. هرچند در حال پر از تشنگی آزار دهنده ام .

لذت مقاومت و ایستادن . 

نگاه به چیزی ورای آنچه بی معنا شده بود .

.

آه میدانم . حتی اینجا سعی میکنم جوری ننویسم که  جز خودم نتواند کسی بخواند اما گاهی هم فقط دوست دارم بارش ذهنی کلمات را روی صفحه تجربه کنم ...

چ کلمه ای به کار بردم ..:‌دوسسست دارم . انگار چند وقتیست وزن آن را احساس نکرده بودم . 

آه .. میدانم . اما میترسم . میترسم از باور دانستنم .. یعنی همین بوده ام ؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

باز هم حس خوب..

امروز صبح هم مثل روز های قبل خوابم تکه تکه بود ..  به تعداد بسیار بالای خواب دیدم . اما در این بین مثلا یک بارش که پاشدم به مدت شاید ۱ ساعت و اندکی داشتم با سارا درون ذهنم حرف میزدم... حرف زدنی که متقابل بود . یعنی فقط من حرف نمیزدم . 

آری من یک روایتگرم . 

روایتگر که شوقش به زندگی را این روز ها از حرف زدن درباره ی خودش میگیرد . 

شوقی نهان که در ابتدای کشف شدنش مرا میترساند که نکند من تماما همین حرف زدن هستم ؟

چیزی که از چند وقت پیش به آن پی برده ام این است که در راه شناخت خود بیشتر باید درگیر این باشم که چرا این سوال درون ذهن من شکل گرفته است تا اینکه اصلا آن سوال چیست ..

منظورم این است مثلا وقتی از خودم می پرسم چرا در این دنیا عدالت نیست ؟! این سوال اصلی من نیست .. سوال عمیق تر این است که چرا به این میزان عدالت برای من مهم است ؟!

حالا زیادی فلسفیش کردم دیگه !!

نه من تماما همین حرف زدن نیستم . چیز دیگری .. چیزی عمیق تر که الان خوشحالم از دنبال کردنش در خودم مرا به حرف زدن می کشاند . 

چیزی که دوست دارد پیدا شود .. چیزی شبیه خودم .

اما فعلا شوقم به زندگی را از همین راه پی میگیرم .


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

شاید زیادی فکر میکنم

اذیتم میکنی . 

اما شاید زیاد دارم چیز های کوچک .. شاید حتی بتوان گفت بی اهمیت را بزرگ میکنم ..  

سرم درد میکند.. باز یکباره بهن ریخته ام . اما مثل قبل نیست .. اخر بابد کمی تغییر کرده باشم این هفته نه ؟ 


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

بالا اوردن ..

احساس هایی که سه شنبه شب هفته ی پیش داشتم حالا همه یشان آرام شده اند.. 

راستش را بخواهی در تمام عمرم به یاد ندارم روزی به این اندازه آرام بوده باشم . 

به آن فکر کردم : 

انگار تمام هفته ی پیشش را دل احساسم به هم پیچیده باشد.. حالت تهوع داشت .. احساساتم بهم ریخته بودند .. احساساتی که خودم نباید اجازه میدادم به این میزان در زمانی که نباید با هم قاطی شوند و دلپیچه بگیرم. 

به هر حال اما آن جلسه شبیه بالا اوردن همین احساس ها بود.. 

نمیدانم تا به حال این حس را تجربه کرده اید یا نه اما بعد از مدتی حالت تهوع ، بالا اوردن حس رهایی زیادی به شما میدهد .. انگار دارید پرواز میکنید.

حالا هم همین حس را دارم . آرامم . 

برای خودم هدف گذاشته ام . چیزی که مدت ها بود از خود دریغ کرده بودم .

ممنونم از کسی که بی آنکه قضاوتم کند .. به حرف هایم گوش کرد و اجازه داد بالا بیاورم .

شکر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

پیچیدگی ..

از سطح اضطرابی که قبلا نمی توانستم رد کنم عبور کرده ام و این حس خوبی به من میدهد ... 
حالا چیزی بهتر از ۱ ساعت پیش خودم هستم .
تو نیز هم برادرم ؟ 
یا مثل گذشته ..؟ آه .
چیزی بعد از این چند روز نگرانم می کند .. میدانی نگرانی هایی که در مورد دیگران داریم بدترین نوع نگرانی هستند .. دسترسی پذیر نیستند . کنترلی رویشان نداریم .. روی آدم ها کنترلی نداریم 
مثلا اوایلی که حامد حالش خوب نبود .. این بد بودن را به خودم هم تعمیم دادم .. نمی توانستم کاری برایش بکنم .. یا بهتر است بگویم در جنگ با  خودم پیروز نشدم در نهایت . 
حالا که به آن روز ها فکر میکنم ..
چقدر از گذشته حرف میزنم نه ..؟
هر اتفاقی در حال انگار نشانه ای از گذشته در درون خود دارد که من را به یاد گذشته می اندازد .. بهمم میریزد گاهی .. گاهی هم به راهم . 
من زاده ی گذشته ام .. نه زنده به آن .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حالم خیلی بهتر است ...

این چند وقته با همه چیز و همه کس رو راست بوده ام .. بدون ترسی از این که نکند ناراحت شوند .
با خدا حرف زده ام ... سعی کردم صادق باشم و آنچه رخ میدهد را به او بگویم .. نه آنچه در رویا هایم در باره ی واقعیت ساخته ام .
 دیروز از همان اول جلسه ام با سارا سکوت را اعمال کردم .. نیاز به اضطرابی که معنا به زندگی ام دهد داشتم . اما این سکوت جایی با چند کلمه ..( من سعیم رو کردم اما .. نشد) از هم پاشید . آرام آرام حرف زده ام .

به قول آنا گاوالدا :‌ 

باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد.آن قدر که اشک ها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد.به چیز دیگری فکر کرد.باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد.

آری ...  یک بار شاید با همه چیز همانطور که هست روبرو شد .. اضطراب سختی شرایط را چشید... یا بهتر است بگویم بعضی جاها هم تحمل کرد . تا شاید از دور صدای آرامشی تو را به خود بخواند .
کنون این گونه ام . 
دیشب شروع کردم به خواندن دوباره ی کتاب هاروکی موراکامی : 
از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم ؟
در اینترنت به دنبال برنامه هایی برای دویدن گشتم اما در نهایت تصمیم گرفتم بروم به کتاب فروشی و کتابی در این باره بگیرم .
۱۰۱ درس برای شروع دویدن .
الان داشتم همان را میخواندم .
میخواهم هدفی هر چند کوتاه مدت برای خودم بگزارم .. اینکه شاید تا سال آینده دونده ی ماراتون شوم !! 
بسی خنده دار می نماید این فردی که روزی از ورزش متنفر بود حالا دارد برای دویدن برنامه میریزد و حتی هدف دارد .
اما حامد .. 
اضطراب هایم یک به یک در این جند روز ریخته اند .. 
باید حرف بزنیم . پریروز ۱و ربع از سینما با هم برگشتیم اما حرفی نزدیم . 
آن روز البته حالم خوب نبود و توان صحبت کردن را نداشتم برالعکس روز های دیگر که از سر این است که نمی دانم چه میخواهم بگویم .
به هر حال اما باید حرف بزنیم .. فضای بسیار تاریکی میان ما ایجاد شده است ... این فضا نه به درد من میخورد نه دردی از او دوا میکند .
امیدوارم بتوانم امروز کمی حرف بزنم در این باره . 
سعیم را میکنم.. 
قول میدهم .. قول !
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰