عجیب دورانی است .. نمیدانم . آنقدر دلم یا که ذهنم خوب کار نمیکند که یقین به حرفایم داشته باشم . میخواستم بگویم این جهان .. خدا . یا هر چیزی که هست در این هفته یا شابد زمان های قبل به من فهماند که نمیتوان هیچکس را قضاوت کرد . 

به قاتلین بنیتا یا قاتل آتنا فحش میدهند ... خودم شنیدم که کسی می گفت باید او را به اسبی ببندند و او را درون شهر بگردانند تا هم آبرویش برود هم جانش .. مردم هم می توانند بر او تف زده و نفرت خود را به او ارزانی دارند ..  . 

اما خوب نگاه کن .. اگر در بچگی همین مرد مورد تجاوز قرار گرفته بود چه .. اگز از زمانی به بعد دیگر اصلا احساس را یادش رفته بود چه ؟ 

اگر از جایی شاید شبیه غارف ها!! خوب و بد هیچ کدام معنی متفاوتی نداشتند و شاید برالعکس عارف ها از زمانی به بعد تنها غرایز بوذند که بودند .. . 

نمیفهمیم هیچ وقت .. دنیا جای قضاوت نیست .. دنیا پر از بدیست .اما بد و خوب را نمی توان به انسان چسباند... 

بگذریم . 

این یک حرف درون گلویم مانده . بهترین دوستم بخاطر ضعف درونی من دیگر با من سخن نمیگوید .

چرا با من حرف نمی زنی ؟ فکر تنهایی مرا هم بکن .. میدانم که خیلی تنهایی .. ولی فکر تنهایی مرا هم بکن دوست .