فیلم دشت گریان را دیده اید ؟

شاید از آن فیلم هایی باشد که بار اولی که میبینی حوصله ات سر می رود و دوست داری فقط تمام شود.. 

روز های بعد اما زیاد پیش می اید که صحنه هایی از فیلم را به یاد آوری و دوست داشته باشی باری دیگر آن صحنه را ببینی ...

اواخر فیلم مادر به پسر تک و تنها گوشه ای افتاده اش نگاهی می کند و می گوید: 

حالا دیگر به چه کسی فکر کنم ؟

...

اما این روز ها :

این روز ها روز های بدی نیستند .. سعی در بهتر کردن خودم میکنم . 

چیزی که این روز ها فهمیده ام اینکه این تمایلم به غر زدن در باب هر چیزی که حتی خیلی وقت ها منفی نیست ! تنها از این رویکرد می آید که من فکر میکنم :

درد کشیدن و بد بودن زندگی معنی زندگی است .

همین الان حامد آمد و من به او آنچه در دلم بود را گفتم .. گفتم که هر بار می آید اینجا فکر می کنم کاری با من دارد .

البته فهمیدم اشتباه می کردم . 

نمی دانم خیلی وقت ها وقتی طولانی مدت چیزی را درون ذهنم تکرار می کنم (چیزی که حتی شواهدی مبنی بر رخدادنش )انگار واقعا رخ داده ...

ولی میدانی چرا اینگونه فکر می کنم ؟

همان بالا گفتم : من فقط همین چند نفر را در زندگی ام دارم .. باید هرجور شده بهانه ای به خودم برای فکر کردن (هرچند بد) بدهم یا نه ؟!!