از روز های خوبی است این روز ها که از زنده بودنم احساس خوبی دارم .
چند روز پیش مراسم عقد برادرم بود که تنها برادریست که دارم. 
احساس می کردم در برابر مشکلات این چند وقته بیش از حد لوس شده ام .. هر اتفاق کوچکی می توانست بهمم بریزد .. با گریستن آرام میشدم ! چیزی که شاید همیشه کار ساز نیست . 
از گریستن و روبرو نشدن با خود زندگی خسته شده ام . فکر می کنم میتوانم این روز ها را به سمت با خودم بودن پیش ببرم . 
هر روز صبح که پا میشوم ... --با اینکه بعضی شب ها دیر خوابیده ام و صبحش نای بلند شدن از جای گرم و نرم تخت خواب نیست ! -- به خودم میگم هر دقیقه ای که زود تر پاشم می تونه صرف نقاشی کشیدن بشه .. 
البته خود نقاشی کشیدن هدفمم نیست :) 
ولی این ابزاریه که بهش نیاز دارم برای رسیدن به هدفی که ۱ ماه پیش برای خودم تعریف کردم .
تو چی فکر می کنی .. نشستن و هیچ کاری نکردن .. تحمل سختی هایی که خودت انتخابشان نکردی بهتر است یا زیستن با هدفی هر چند کوچک و هر چند بی ارزش از نگاه دیگران ولی بی نهایت زیبا از نظر خودت ؟
جالب است .. هر قدر می گذرد خیلی از حرف ها و نگرانی های چند وقته پیشم برایم بی معنی میشود ... اما این اذیتم نمی کند . آنها در جای خودشان و زمان خودشان برایم معنی دار بودند و شاید حتی اگر یک بار همان کار بی معنی (از نظر الانم ) را نمی کردم الان این شکلی نبودم .
ی وبلاگی هست که خیلی دوستش دارم :‌
http://sarekhaledi.blogfa.com