عید جالبی بود امسال ... 

اولش قرار بود این عید چهره ی یکی از دوستانم را بکشم . چیزی از روی وظیفه . انگار این دوست نیاز داشته به این دیدن چهره ی خود .

این دوست را دوست دارم .. اما او نمی فهمد . حال و اوضاع این روز هایش به او اجازه ی فهمیدن را نمی دهند ... 

گاهی وقت ها چیزی را می خواهیم اما نمی دانیم چرا .. فقط می خواهیم . 

حرفم این نیست که هر چیزی باید دلیلی داشته باشد تا خواسته شود .. اصلا شیرینی زندگی گاهی وقت ها به همین بی دلیل دوست داشتن است ..

به توانایی ما آدم ها در بی دلیل دوست داشتن .

حرفم این است وقتی چندین بار اثرات بدی از این بی دلیل دوست داشتن در مورد خاصی را دیدیم باید از آن دست بکشیم . 

اما نمی کشیم . 

و ادامه می دهیم تا همه چیز را از دست بدهیم . و همیشه انگار این انتخاب ما نبوده است که این بشود . 

خلاصه . 

نکشیدم ... چون احساس وظیفه بود در آن لحظات .. نه از سر دوست داشتن . 

داستان رسیدنم به این نقطه طولانی است .. اما بلاخره بعد از ۵ ماه و نیم رسیدم به کشیدن سین . 

عکس کم کیفیت است . 

فعلا یک بار امتحانی می کشم تا ببینم کجا ها را نمی توانم خوب ببینم یا خوب بکشم . 

امیدوارم بهترین چهره ای باشد که تا به حال کشیده ام :)

امیدوارم از دیدن خودش خوشحال باشد وقتی تمام شد .