۵ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

جشن شب یلدا :))

امروز جشن شب یلدا ی دانشکده ی ما بود :). 

علی رغم اینکه این هفته خیلی کار دارم اما احساس کردم خسته شده ام و باید در جشن شرکت میکردم .

مثل همیشه عالی بود ... پر از شادی .. آهنگ و دست و کف و با هم بودن ...

با هم بودن ؟

خیلی اولش درگیر این ماجرا نبودم که تنها به جشن آمده ام ... اما کمی که گذشت متوجه شدم تمام نگاهم به سمت گروهی از بچه هاییست که با هم نشسته بودند و از جشن لذت می بردند .. میخواستم پیششان باشم اما دیگر دیر شده بود نه ؟

سه سالی بود که تنها زندگی می کردم در این دانشکده :) 

از غر زدن خسته ام و چند وقیست که سعی میکنم با مشکلاتم بجنگم به جای اینکه سرشان داد و هوار کنم ...

در طول جشن خیلی شاد بودم .. از آهنگ ها لذت می بردم و از شادی ایکه مرا به دیگران وصل می کرد لذت بسیاری می بردم .. احساس می کردم همان چند لحظه هست که همه ی مان به یک دلیل مشترک از لحظات لذت می بریم :))

نه جنگی سر عقایدمان بود نه ...

میدانی این چند وقته زندگی را دوست دارم . اما فکر میکنم هر از چند وقتی هم باید بنشینم گوشه ای مثل الان و بغضم را بغل کنم..

با هم گریه کنیم ..

 با هم حرف بزنیم که اصلا چرا ...؟

آخر جشن دلم تنها کمی گرفته بود .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

کار هایی دارم که انجام دادنشان حالم را برای کار هایی که دوست دارم انجام دهم آسوده تر میکند ...

این روز ها حالم خوب است .. 

مخصوصا که کسی را دارم که به حرف هایم گوش می کند . منتهی یک سری کار هست که سرم ریخته است و با این که دوست دارم انجامشان دهم بیشتر دوست دارم نقاشی کنم و از نقاشی کردنم لذت ببرم .. 

اما بیا روراست باشیم .. این کار ها را یک روزی باید تحویل دهم :))‌ و با عقب انداختنشان فقط خودم را از آرامشی که هنگام نقاشی نیاز دارم دور می کنم :)

پس بهتر است از آرامشم استفاده کنم و کار هایم را انجام دهم تا وقتی تمام شد .. با برنامه  ی منظمی نقاشی کنم :)

یا او :)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

گاهی به خودم دروغ میگویم ...

این موقع شب شده و تازه تمرینم را آپلود کرده ام .. آنقدر خسته ام که حتی مطمین نیستم چیزی که میخواهم بگویم از این خستگی را میتوانم به خوبی انتقال دهم یا نه . 

چند جمله بدون تفسیر  ..

 بعضی چیز ها را نمی توان فهمید .. از بعضی چیز ها تنها میتوان فرار کرد . 

بعضی چیز ها را نمی توان داشت .. 

خیلی چیز ها را نمیتوان برای همیشه داشت ... 

و گاهی وقت ها اصلا نمی توان چیزی داشت .. تنها می توان بود :)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

انتخاب

من باید 

انتخاب 

کنم ... 

یک بار برای همیشه ی بودنم کافی نیست .. من مداوم باید انتخاب کنم . 

اما 

باید 

انتخاب کنم .

نه اینکه درون بی تصمیمی بمانم و بگذارم زندگی به آرامی مرا با وضعیتی روبرو کند که هیچ لذتی از آن نمی توانم ببرم 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

تغییر

از روز های خوبی است این روز ها که از زنده بودنم احساس خوبی دارم .
چند روز پیش مراسم عقد برادرم بود که تنها برادریست که دارم. 
احساس می کردم در برابر مشکلات این چند وقته بیش از حد لوس شده ام .. هر اتفاق کوچکی می توانست بهمم بریزد .. با گریستن آرام میشدم ! چیزی که شاید همیشه کار ساز نیست . 
از گریستن و روبرو نشدن با خود زندگی خسته شده ام . فکر می کنم میتوانم این روز ها را به سمت با خودم بودن پیش ببرم . 
هر روز صبح که پا میشوم ... --با اینکه بعضی شب ها دیر خوابیده ام و صبحش نای بلند شدن از جای گرم و نرم تخت خواب نیست ! -- به خودم میگم هر دقیقه ای که زود تر پاشم می تونه صرف نقاشی کشیدن بشه .. 
البته خود نقاشی کشیدن هدفمم نیست :) 
ولی این ابزاریه که بهش نیاز دارم برای رسیدن به هدفی که ۱ ماه پیش برای خودم تعریف کردم .
تو چی فکر می کنی .. نشستن و هیچ کاری نکردن .. تحمل سختی هایی که خودت انتخابشان نکردی بهتر است یا زیستن با هدفی هر چند کوچک و هر چند بی ارزش از نگاه دیگران ولی بی نهایت زیبا از نظر خودت ؟
جالب است .. هر قدر می گذرد خیلی از حرف ها و نگرانی های چند وقته پیشم برایم بی معنی میشود ... اما این اذیتم نمی کند . آنها در جای خودشان و زمان خودشان برایم معنی دار بودند و شاید حتی اگر یک بار همان کار بی معنی (از نظر الانم ) را نمی کردم الان این شکلی نبودم .
ی وبلاگی هست که خیلی دوستش دارم :‌
http://sarekhaledi.blogfa.com
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰