شبیه یک موج بالا و پایین میشوم ...

بیش از هر چیز از این بالا و پایین شدن ها بهم میریزم.. روزی آنقدر بالایم و که همه چیز منظم و با معنی میشود و روزی دیگر به هر چیز با نگاهی خالی از معنی و ارزشی برای هر چیز . 
پیچیدگی نیست که اذیتم می کند. وقایع نیز سختیاشان و دشواری حل مساله نیست که اذیتم میکند . 
همین بد آمدن از خودم است که حالم را بد میکند . 
اینکه دیگر بسیاری از چیز هایی که دوست میداشته ام را دیگر نمی توانم حس کنم ... 
اینکه دوست داشتن کسی دیگر در ذهن من نمی گنجد . 
اینکه بسیاری چیز ها را از دست داده ام . حتی سین را حس کرده ام از دست داده ام . به حدی که نمی توانم از او هم دلخور باشم . 
انگار همه چیز را تقصیر خودم می دانم و کسی جز خودم در این ماجرا دخیل نیست . 
با این حال اما 
این نیز بگذرد . 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حرف بزن ... حرف بزن سال هاست

حرف بزن حرف بزن سالهاست

تشنه یک صحبت طولانی ام

ها به کجا می کشی ام خوب من

ها نکشانی به پشیمانی ام

محمد علی بهمنی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

از آن روز تا به حال برای من

از آن روز تا به حال به این فکر میکنم که چرا به او گوش نداده ام .. با او حرف نزده ام ..

تنها در لذت مرور خاطراتی بودم که گذشته بود او خبر نداشت . 

همیشه به جای این که در لحظه باشم و از آن لذت ببرم در گذشته دنبال لحظات خوب بوده ام .. 

میدانی ما از تجربیات گذشته همیشه بهترینشان را بر می داریم ... ولی در حال زیستن شجاعت می خواهد . 

مداومت می خواهد ..

 اصرار به اینکه معنی و شادی ای در این لحظه وجود دارد هست در آن . 

من این شجاعت را باید کسب کنم تا آخر تابستان که دوباره می بینمش . 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

اتمام نقاشی

نقاشی شنبه ی این هفته تمام شد و آن را تحویل دادم . 

به خاطر قاب شدنش ۵۰ دقیقه دیر شده بود که بهم اجازه داده شد ی ۴۰ دقیقه حرف بزنم . 

خیلی خوشحال بودم و وقتی دیدم از دیدن خودش چقدر خوشحال شده خیلی خوشحال تر شدم . 

میدونی حس عجیبیه که ۸ ماه برای دیدن بک نفر صبر کرده باشی .. ۸ ماه حرف زده باشی با خودت در مورد بودن در یک جا . بعد بهویی ببینیش .. 

امیدوارم هیچ وقت یادم نره لحطه ی ورود به اونجا رو . ا

یکمی حول هم شدم .. جواب سوال هایی که میدادم مربوط به خودش نبود .. از بس که حالم خوب بود و در گیر این حال خوب بودم . 

آخرش بهش گفتم اوضاع اونقدری هم که به نظر میاد الان خوب نیست . و گفتم که نقاشی تا الان حال من رو خوب نگه داشته .. اما بدون اون شاید اوضاع خیلی هم خوب پیش نره . 

ازش خواستم از من چیزی بخواد تا دفه ی بعدی که می بینمش انجامش بدم .. ازم خواست حواسم به خانوادم باشه . 

و اینکه شایستگی لحظات خوب رو دارم . 

من کلا بهش نگاه نمی کنم .. سخته یا نمی تونم زیاد پشت سر هم بهش نگاه کنم . 

وقتی داشتم میامدم ی لحظه فقط خودم رو مجبور کردم بهش نگاه کنم وتعجب رو تو نگاهش دیدم که چرا انقدر به من نگاه نمی کنه . پشیمونم از این کارم و دوست دارم دفه ی بعد اعتماد به نفس نگاه کردن بهش رو داشته باشم . 

از روز هایی که میگذره خوشحالم .. 

دوباره دویدن رو شروع کردم .. امیدوارم تا دفه ی بعدی که می بینمش همینطوری ادامه دار برم و یکم به خودم تغییر بدم :)

فک میکنی می تونم این حس رو با خودم بکشونم جلو همینجوری ؟ 

بازم مینویسم در این مورد . 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

سریال لاست...

خیلی وقت بود سریالی ندیده بودم .فقط برای به یاد آوردن نوجوانی ام دوباره شروع کردم به دیدنش . 

حالا که بعد از ۶ فصل بودن با دوستانی بس شبیه خودم به انتهایش رسیده ام .. 

دلم گرفته است .

حس کردن . 

همان چیزی است که سال ها از خودم دریغ کرده ام ... کسی را داشتن و برای کسی بودن . 

انگار چیزی در این میان گم کرده ام . خودم . 

وقتی بلند بلند با خودم اسم خودم را صدا میزنم و امیدوارم که صدایی از طرفش به من برسد .. 

گاهی میرسد . 

گاهی من با خودم حرف میزنم و جواب می گیرم . 

گاهی هم تمام حرف هایم را به کسانی که ندارمشان در ذهنم میزنم . 

خسته ام سارا . برای آخرین بار میتوانی کمکم کنی ؟ 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

چگونه میگذرد ؟

به آرامی ... به بی تلاطمی و سکوتی که برای خودم انتخاب کرده ام .. 

و از جایی به بعد او مرا انتخاب کرد .

نقاشی رو به اتمام است و این هفته قرار است نقاشی را برایش ببرم . 

از خودم میپرسم چه حسی دارم که ۷ ماه هر لحظه به فکر این نقاشی بوده ام و حالا دارد تمام میشود .. 

چه دارم از خودم به او گفتن ؟

بهتر شده ام ؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تصمیم گرفتم

تصمیم گرفتم این دو هفته را خوب باشم تحت هر شرایطی :) 

تصمیم گرفتم :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

باید کمی با خودم حرف بزنم ...

خیلی وقت است نمی توانم با خودم سخن بگویم . 
ما با هم بیگانه شده ایم . 
دیگر او مرا به آن شکلی که قبل تر بود نمی شناسد . 
و باور ندارد که برای ...
باید به خودم قولی دهم .
نباید سخت بگیرم .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

از دوستی ...

کم پیش نمی آید از خودم به خاطر اینکه دوست خوبی برای دوستانم نیستم ناراحت باشم . 

در واقع قبل تر ها اینگونه بود که آنقدر ناراحت میشدم که در آخر خود دوستانم ناراحتی را در چهره ام و رفتارم می دیدند ودست آخر از ناراحتی ام می پرسیدند .. 

و من هم چون نمی توانستم باور کنم که در این مورد ضعف نشان داده ام  بیشتر با آن ها حرف نمی زدم و اوضاع کم کم بد تر میشد . 

ولی این بار این طور نبود .

بی خیال این حرف ها :))) 

خبر خوش برای خودم بعد از این سراشیبی ای که خودم نصیب خودم کردم آنکه هفته ی دیگر به احتمال زیاد سین را می بینیم و نقاشی نیز تمام میشود . 

احساس شادی ... 

شاید همین دیروز بود که از هیچ رویایی حتی شاد نبودم :(

ولی حالا هستم :) 

چرایش را مدیون معذرت خواهی از دوستانی هستم که با این حالم اذیتشان کردم . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چرا؟

من فکر میکنم ما وقتی نمیتوانیم رشد کنیم ... فقط بخاطر تغییر کردن میرویم و خود را نابود می کنیم .

و بعد از آن نه توان عذر خواستن از خودمان را داریم .. نه دیگران . 

هیچ وقت فکر نمی کردم عذر خواستن به این میزان سخت باشد .

سین .

او درست فکر می کرد .. همیشه .

برای همین  هنگام دیدن او حرفی برای زدن ندارم .

نقاشی اش را دوست دارم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰