از همان اول ناسیونالیست بودم . تیم های ملی را در همه ی عرصه ها چه قوی و چه ضعیف بی اندازه دوست می داشتم .
اما نبودن این آدم برایم فرق میکند .. از بچگی ریاضیات را عاشقانه به این دلیل که بی اندازه شگفت زده ام میکرد دوست میداشتم . حالا ابن شگفت زدگی را بیشتر خودم به پای کم هوشی ام میگذارم . 
دبستان که بودم بی دلیل اعداد دو رقمی را در هم ضرب میکردم تا ببینم قاعده ای یا چیزی ساده تر در این ضرب کردن ها بدست می آید یا نه ؟.. 
چقدر نوشتن این سطور برایم سخت است .. دوست ندارم به چیزی که اتفاق افتاده برسم ..
ازقبل از مدال فیلدز گرفتنش او را میشناختم . تاریخچه ی المپیاد ریاضی ایران را از بر بودم زمانی . 
اگر اشتباه نکنم  یک سال بود که تیم ریاضی ایران در جهان اول شده بود . درست همان سالی که آقای صادقی و خانم مریم میرزا اخانی و .. از بچه های تیم ما طلای خوش رنگی را گرفتند . به عبارت بدتر همان سالی که آن مینی بوس ..درون دره افتاد و مریم تنها بازمانده بود (اگر اشتباه نکنم !).
وقتی که مدال فیلدز گرفت اما بیش از پیش برایم غرور آفرین بود . انگار خودم این مدال را گرفته باشم . 
اما سیمای پر از آرامش این زن . 
چه میتوان گفت که ژکوندیست از نظر من . غمی بزرگ درون سیمایی با خنده های کوچک و زیبا . 
مرا یاد استاد منطقم استاد اردشیر می اندازد .. . 
از دیروز زیاد حالم خوب نیست . نبودنش را تاب آوردن کار من نیست . 
راستش وقتی بود فقط بود . بی صدا در زندگی من و شاید همه ی ما . اما حالا که نیست انگار فریاد نبودنش دیگر هر ندای دیگری را حذف میکند .. 
آه .
اصلش آمدم اینجا بنویسم در مورد این ستاره . اما هر چقدر هم که زور میزنم چیزی بیشتر از سیمای آرامش بخشش گویای حرف هایم نیست .



مریم میرزا خانی