از صبح تا الان به سیگار گذشته ... هیچ وقت سیگار نکشید ... حتی اگر خواستید مرزی رو در خودتون رد کنید باز هم سیگار نکشید ..

با این که حالم ازش به هم میخوره اما بازم می کشید م .. نمیخوام دلیلشو حتی برای خودم هم بگم 

به هر حال اما به این نگاه کن با خودم چ کرده ام .. قول دویدنم را شکستم .. حال دویدنش را نداشتم . 

خسته ام . 

خسته ام ... 

آن که بی باده کند جان مرا مست کچاست ..  

از  قدیمتنها ترسم نا امیدی بوده و بس .. 

خدابا مرا ببخش ... هنوز هم میبینم که چگونه درون زندگی هستی .. اما شاید بی ..

باید صبر کنم نه ؟