درون جمع ها که مینشینم هر چقدر هم که سعی کنم شاد باشم اما دلم بعد از کمی میگیرد ... 
چرا ؟
خیلی وقت است سین را ندیده ام .. و ازدور انگار که تمام همان چیزیست که مرا این روز ها زنده نگه داشته . دو ماه دیگر زمانیست که باری دیگر خواهم توانست او را ببینم اما چه چیزی برای گفتن دارم ؟
همیشه دوست داشتم بار دیگری که مرا می بیند کمی تغییر کرده باشم و از این که در تغییر حال من وجود داشته است شاد باشد .. 
اما واقعا همین گونه است ؟
شکست می خورم از خودم گاهی.. چهار ماه پیش در همان ۳ ساعت پیاده روی با خودم عهد کردم که دیگر در این ۶ ماه حالم بد نشود .. اما آیا توانستم به خوبی از پس این قضیه بر بیایم ؟ 
به قول خودش هنوز کسی را ندیده ام که همیشه شاد باشد و هیچ مشکلی در زندگی نداشته باشد . 
شادی . 
حرف هایی که راهی جز تکرار درون ذهنم ندارند .
دیگری امروز از من پرسید که چه کسی انتخاب میکند حالت را ؟
من:)