نقاشی....

اواسط تابستون موزیک ویدیو ی ابر می بارد از همایون شجریان رو دیدم و تا یک هفته مداوم فقط همون رو میدیدم ... 

یک لحظه ای وجود داره توی این موزیک ویدیو که توی ماشین نشستن و برای بار دوم دختری محو روبرویش میشود . 

همین لحظه باعث شده بود دومین چهره ای که تصمیم گرفتم بکشم  او باشد .

محو شدن آگاهانه .

نقاشی هنوز خیلی کار دارد ... و هنوز چیز زیادی یاد نگرفته ام .

اما باید امشب که شب یلداست می گذاشتم :)

رعنا آزادی ور :

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

جشن شب یلدا :))

امروز جشن شب یلدا ی دانشکده ی ما بود :). 

علی رغم اینکه این هفته خیلی کار دارم اما احساس کردم خسته شده ام و باید در جشن شرکت میکردم .

مثل همیشه عالی بود ... پر از شادی .. آهنگ و دست و کف و با هم بودن ...

با هم بودن ؟

خیلی اولش درگیر این ماجرا نبودم که تنها به جشن آمده ام ... اما کمی که گذشت متوجه شدم تمام نگاهم به سمت گروهی از بچه هاییست که با هم نشسته بودند و از جشن لذت می بردند .. میخواستم پیششان باشم اما دیگر دیر شده بود نه ؟

سه سالی بود که تنها زندگی می کردم در این دانشکده :) 

از غر زدن خسته ام و چند وقیست که سعی میکنم با مشکلاتم بجنگم به جای اینکه سرشان داد و هوار کنم ...

در طول جشن خیلی شاد بودم .. از آهنگ ها لذت می بردم و از شادی ایکه مرا به دیگران وصل می کرد لذت بسیاری می بردم .. احساس می کردم همان چند لحظه هست که همه ی مان به یک دلیل مشترک از لحظات لذت می بریم :))

نه جنگی سر عقایدمان بود نه ...

میدانی این چند وقته زندگی را دوست دارم . اما فکر میکنم هر از چند وقتی هم باید بنشینم گوشه ای مثل الان و بغضم را بغل کنم..

با هم گریه کنیم ..

 با هم حرف بزنیم که اصلا چرا ...؟

آخر جشن دلم تنها کمی گرفته بود .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

کار هایی دارم که انجام دادنشان حالم را برای کار هایی که دوست دارم انجام دهم آسوده تر میکند ...

این روز ها حالم خوب است .. 

مخصوصا که کسی را دارم که به حرف هایم گوش می کند . منتهی یک سری کار هست که سرم ریخته است و با این که دوست دارم انجامشان دهم بیشتر دوست دارم نقاشی کنم و از نقاشی کردنم لذت ببرم .. 

اما بیا روراست باشیم .. این کار ها را یک روزی باید تحویل دهم :))‌ و با عقب انداختنشان فقط خودم را از آرامشی که هنگام نقاشی نیاز دارم دور می کنم :)

پس بهتر است از آرامشم استفاده کنم و کار هایم را انجام دهم تا وقتی تمام شد .. با برنامه  ی منظمی نقاشی کنم :)

یا او :)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

گاهی به خودم دروغ میگویم ...

این موقع شب شده و تازه تمرینم را آپلود کرده ام .. آنقدر خسته ام که حتی مطمین نیستم چیزی که میخواهم بگویم از این خستگی را میتوانم به خوبی انتقال دهم یا نه . 

چند جمله بدون تفسیر  ..

 بعضی چیز ها را نمی توان فهمید .. از بعضی چیز ها تنها میتوان فرار کرد . 

بعضی چیز ها را نمی توان داشت .. 

خیلی چیز ها را نمیتوان برای همیشه داشت ... 

و گاهی وقت ها اصلا نمی توان چیزی داشت .. تنها می توان بود :)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

انتخاب

من باید 

انتخاب 

کنم ... 

یک بار برای همیشه ی بودنم کافی نیست .. من مداوم باید انتخاب کنم . 

اما 

باید 

انتخاب کنم .

نه اینکه درون بی تصمیمی بمانم و بگذارم زندگی به آرامی مرا با وضعیتی روبرو کند که هیچ لذتی از آن نمی توانم ببرم 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

تغییر

از روز های خوبی است این روز ها که از زنده بودنم احساس خوبی دارم .
چند روز پیش مراسم عقد برادرم بود که تنها برادریست که دارم. 
احساس می کردم در برابر مشکلات این چند وقته بیش از حد لوس شده ام .. هر اتفاق کوچکی می توانست بهمم بریزد .. با گریستن آرام میشدم ! چیزی که شاید همیشه کار ساز نیست . 
از گریستن و روبرو نشدن با خود زندگی خسته شده ام . فکر می کنم میتوانم این روز ها را به سمت با خودم بودن پیش ببرم . 
هر روز صبح که پا میشوم ... --با اینکه بعضی شب ها دیر خوابیده ام و صبحش نای بلند شدن از جای گرم و نرم تخت خواب نیست ! -- به خودم میگم هر دقیقه ای که زود تر پاشم می تونه صرف نقاشی کشیدن بشه .. 
البته خود نقاشی کشیدن هدفمم نیست :) 
ولی این ابزاریه که بهش نیاز دارم برای رسیدن به هدفی که ۱ ماه پیش برای خودم تعریف کردم .
تو چی فکر می کنی .. نشستن و هیچ کاری نکردن .. تحمل سختی هایی که خودت انتخابشان نکردی بهتر است یا زیستن با هدفی هر چند کوچک و هر چند بی ارزش از نگاه دیگران ولی بی نهایت زیبا از نظر خودت ؟
جالب است .. هر قدر می گذرد خیلی از حرف ها و نگرانی های چند وقته پیشم برایم بی معنی میشود ... اما این اذیتم نمی کند . آنها در جای خودشان و زمان خودشان برایم معنی دار بودند و شاید حتی اگر یک بار همان کار بی معنی (از نظر الانم ) را نمی کردم الان این شکلی نبودم .
ی وبلاگی هست که خیلی دوستش دارم :‌
http://sarekhaledi.blogfa.com
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نگاه...


امشب خیره به عکسی بودم که زمانی فکر میکردم تنها چیز مهمیست که در زندگی ام وجود دارد .

عکسی که همچنان وقتی در سختی می افتم .. فکر کردن به آن مرا نجات می دهد . 

راستش اصلن الان آمده ام اینجا که بگویم که این عکس این بار هم حال مرا بهتر خواهد کرد . 

آری باز هم خوب خواهد کرد . 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دوست داشتن ..

دوست داشتن بیش از هر چیزی صبر میخواهد ... . این صبر ما را از خودمان فراتر می برد . حس میکنیم نگران چیزی غیر خودمان هستیم . درد هایمان معنی پیدا میکنند .. چون چیزی برای تحمل کردن وجود دارد .
فکر کن .. آٰرام آرام ... بهتر شو .. بیشتر شو ... آرام آرام . 
جلسه ی آخری که با سین داشتم به دلیل شلوغ بودن آن روز نیم ساعت دیر شده بود و از چهره اش هم خستگی می بارید . اول جلسه از دیر شدن پرسید و من با کمی مکث به او گفتم نه دیر نشده بود .. 
آن نیم ساعت اما برالعکس تمام آن چیزی که تو فکر می کنی زیبا ترین لحظات زندگی من بودند ..
صبری که میدانستم .. ایمان داشتم به زودی تمام خواهد شد ... شاید اگر ده ساعت طول میکشید زیبا تر بود .
این ایمان را که پشت دری که مدت هاست بسته مانده کسی یا چیزی هست که به زودی در را به رویت باز می کند .. کجای زندگی ات داری ؟
کجا بی اختیار شادی از ایستادن در برابر سختی ها ... ؟ 
کجا تو آنجایی که دوست داری برای همیشه همانجا .. به همان شکل .. بمانی ؟
فکر می کنم حالا با هدفی دارم . 
حالا دری هست که میدانم روزی باز خواهد شد . 
هنوز تو زیبا ترین واژه ای هستی که شنیده ام .. هنوز دوست دارم درون ذهنم زیبا بمانی .
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

سریع عصبانی میشوم..

دست خودم نیست .

این چند وقته تحمل هیچ نظر مخالفی را ندارم .. از ته مانده ی وجودم با تمام وجود دفاع میکنم . و وقتی نمی توانم حرفی را که باید بزنم بهم میریزم و هیچ چیز دیگر نمی تواند آن را درست کند . 

سروش می گوید عصبانی شدن تو معمولا هیچ قاعدع ی قابل دریافتی ندارد .. راست میگوید .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

تغییر کرده ام ... ؟

فیلم دشت گریان را دیده اید ؟

شاید از آن فیلم هایی باشد که بار اولی که میبینی حوصله ات سر می رود و دوست داری فقط تمام شود.. 

روز های بعد اما زیاد پیش می اید که صحنه هایی از فیلم را به یاد آوری و دوست داشته باشی باری دیگر آن صحنه را ببینی ...

اواخر فیلم مادر به پسر تک و تنها گوشه ای افتاده اش نگاهی می کند و می گوید: 

حالا دیگر به چه کسی فکر کنم ؟

...

اما این روز ها :

این روز ها روز های بدی نیستند .. سعی در بهتر کردن خودم میکنم . 

چیزی که این روز ها فهمیده ام اینکه این تمایلم به غر زدن در باب هر چیزی که حتی خیلی وقت ها منفی نیست ! تنها از این رویکرد می آید که من فکر میکنم :

درد کشیدن و بد بودن زندگی معنی زندگی است .

همین الان حامد آمد و من به او آنچه در دلم بود را گفتم .. گفتم که هر بار می آید اینجا فکر می کنم کاری با من دارد .

البته فهمیدم اشتباه می کردم . 

نمی دانم خیلی وقت ها وقتی طولانی مدت چیزی را درون ذهنم تکرار می کنم (چیزی که حتی شواهدی مبنی بر رخدادنش )انگار واقعا رخ داده ...

ولی میدانی چرا اینگونه فکر می کنم ؟

همان بالا گفتم : من فقط همین چند نفر را در زندگی ام دارم .. باید هرجور شده بهانه ای به خودم برای فکر کردن (هرچند بد) بدهم یا نه ؟!!


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰